حکایت

شعر.پند.اندرز

حکایت

شعر.پند.اندرز

زندان مرا فرسوده است!

زندان مرا فرسوده است!

مرا بگشای، چون تو هم نفسی پیدا نمی شود دراین زندان که به دنبال علمی...

 مرا دریاب در این تنهایی که هم دمی بریکدیگر شویم ما.

مرا می شناسی، من صبورم و تکرار کنم سخن خود برای یاری برام خستگی معنی ندارد.

شاید زبانی گویا تر از زبان بی زبان من مباشد، اگرهم باشد ترسم از آن، که صبور مباشد. شیرینی لحظه ها ی تورا از لحظه های شیرینت، غافل کند.

 ولی دراین صورت عمرت هدر خواهد رفت و بازگردانی برایش نخواهد بود.

مرا به یاد آر که اولین شروع دنیای پر تلاش علم و آگاهی در خلوتهای تو شدم.

مرا به یاد آر که اولین دوست همراه تو بودم، دوستی که با صبر تحمل دیدارت نمود!

من همان  یار مهربانم           من دانا و خوش بیانم

گویم سخن فراوان                 با آن که بی زبانم

من یار بی زیانم

با کمک ادیبا، با کمک طبیبا، با کمک... پندت دهم فراوان، من یار پند دانم، من دوستی

هنرمند با آن که بی زبانم، به یاد بیار که روی دل پاک، چگونه هنر نمائی می نمایم...

مرا دریاب، چون با سود و بیزیانم، جز خوبی چیزی به دل ندارم، خوبی که هر لحظه زندگیت یاری کند تورا، من یار مهربانم همیشه ماندگارم و با وقارم...

       به نام حضرت دوست که زمین و زمان تحت امر اوست

خواننده گرامی، با تشکر از شما که این مطالب بنده را خواندید، امیدوارم جرقه ای باشد به جهت، شروع مطالعه در زمینه هر نیاز مندی برایتان، بدلیل اینکه هیچ شخصی انسان را بهتر از درک خود انسان آگاه نتواند راهنمائی کند، و این هم با مطالعه و تحقیق در مورد هر آنچه که میخواهیم تحقوق پذیرد، به اذن الله و همان الله در راه راست و خیر یار تان همیشه از بلایا نگهدارتان. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد